محل تبلیغات شما



بعد از اتفاق دیروزی که افتاد امروز هم بهتر از دیروز نبود در واقع بدتر هم بود امروز مامان مجبورمانکرد برویم پارک ولی من دوست نداشتم چون پارک های انگلیس واقعا وحشی خانه است  امروز وقتی رسیدیم پارک خیلی شلوغ بود و واقعا جای نشستن نبود برای همین نشستیم روی چمن من نشستم روی یه سنگ و بعد از چند دقیقه مامان به من گفت که مانی را ببرم و سرسره و تاب سوار کنم وقتی از روی سنگ بلند شدم یه تیکه از سنگ به پشت شلوارم مالیده شده بود و این موقع بود که فهمیدم روی یک پی پی سگ نشسته بودم برادر احمقم هم رودریک داد زد که پی پی سگ و در دو ثانیه همه ی کسانی که کنار ما بودند رفتند بعد از یک دقیقه همه ی کسانی که تو پارک بودند فهمیدند که من روی پی پی سگ نشسته ام چیزی که واقعا نگرانش بودم این بود که رودریک به دوستانش که خواهر یا برادری همسن من داشته باشند زنگ بزند و ماجرای امروز برایشان بگوید و انها هم به خواهر یا برادرشان بگویند واقعا عصابم خرد شده بود برای همین بزن بزنم با رودریک شروع شد مامان و بابا ما را از هم جدا کردند وقتی رسیدیم خانه مامان به من گفت که تا دو هفته حق ندارم با پلستیشنم بازی کنم و تنبیه رودیک هم این بود که تا دو هفته حق ندارد با ونش بیرون برود       این داستان ادامه دارد


اصولا  سه ماه تابستان برای من سه ماه احساس گناه کردن است  اسم من گرگ است یک برادر بزرگ تر از خودم دارم به نام رودریک و یک برادر کوچک تر از خودم دارم که اسمش مانی است  اسم مادرم سوزان واسم پدرم فرانک است  این کتاب در مورد خاطرات روزانه ی من است  راستش یک دلیل دیگر هم برای نوشتن این کتاب دارم اینکه آبروی رودریک را ببرم  الان میخوام داستان امروزم را با رودریک بنویسم امروزمن داشتم با پلستیشنم بازی میکردم که رودریک کتاب خاطراتم را برداشت و برای اینکه خاطرات احمقانه ام را بخواند برارودرری همین رفت سمت اتاقش ولی افتاد زمین من کتاب رابرداشتم ورفتم اتاقم در را قفل کردم و کتابم را قایم کردم چند ساعت گذشت ومن دستشویی داشتم ولی رودریک هنوز پشت در ایستاده بود محکم در را باز کردم ولی رودریک نبود فقط کفشش بود داشتم دستویی میکردم که رودریک یهویی از حمام امد و کل دستشوییم هم ریخت روش هم رو زمین همون موقع مامان امد و فکر کرد من دارم رودریک را اذیت میکنم و گفت که فورا باید دستشویی را تمیز کنم من تا امدم راست بگویم رودریک گفت که اومده حمام کنه و من امدم اذیتش کنم بعد راست گفتم  ولی مامان حرفم را باور نکرد        این داستان ادامه دارد


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها