محل تبلیغات شما

بعد از اتفاق دیروزی که افتاد امروز هم بهتر از دیروز نبود در واقع بدتر هم بود امروز مامان مجبورمانکرد برویم پارک ولی من دوست نداشتم چون پارک های انگلیس واقعا وحشی خانه است  امروز وقتی رسیدیم پارک خیلی شلوغ بود و واقعا جای نشستن نبود برای همین نشستیم روی چمن من نشستم روی یه سنگ و بعد از چند دقیقه مامان به من گفت که مانی را ببرم و سرسره و تاب سوار کنم وقتی از روی سنگ بلند شدم یه تیکه از سنگ به پشت شلوارم مالیده شده بود و این موقع بود که فهمیدم روی یک پی پی سگ نشسته بودم برادر احمقم هم رودریک داد زد که پی پی سگ و در دو ثانیه همه ی کسانی که کنار ما بودند رفتند بعد از یک دقیقه همه ی کسانی که تو پارک بودند فهمیدند که من روی پی پی سگ نشسته ام چیزی که واقعا نگرانش بودم این بود که رودریک به دوستانش که خواهر یا برادری همسن من داشته باشند زنگ بزند و ماجرای امروز برایشان بگوید و انها هم به خواهر یا برادرشان بگویند واقعا عصابم خرد شده بود برای همین بزن بزنم با رودریک شروع شد مامان و بابا ما را از هم جدا کردند وقتی رسیدیم خانه مامان به من گفت که تا دو هفته حق ندارم با پلستیشنم بازی کنم و تنبیه رودیک هم این بود که تا دو هفته حق ندارد با ونش بیرون برود       این داستان ادامه دارد

خاطرات یک بچه ی چلمن1 برادر احمقی به نام رودریک قسمت2

خاطرات یک بچه ی چلمن 1 برادر احمقی به نام رودریک

پی ,هم ,روی ,پارک ,واقعا ,مامان ,بعد از ,پی پی ,پی سگ ,بود که ,   

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شکار لحظات در تاریخ ایران و ایرانی کشاورزی پایدار با همدلی وهمزبانی عصر اقبال دبیران فیزیک شهرستان شهریار آشنایی با دنیای پیکسل ها